آتریناآترینا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

آترین جوجو

اولین بیماری

تقریبا همه اولین های این جوجو رو نوشتم که البته تقریبا بیشترشون خوب بودند، ولی خب همیشه که اولین ها خوب نیستند، این بار دختر کوچولوی ما و خودمون اولین بیماری دخمرمونو تجربه کردیم در آخرین هفته هشت ماهگی، آترین خانوم تب کردند و یه علائم کوچیکی از سرما خوردگی در ایشون دیده شد و سه- چهار روزی حال ندار و مظلوم و بی حوصله و غر غرو و تب دار و بی اشتها و ... بودن الهی قربونش برم دل آدم کباب می شد وقتی چشم های بی حالشو می دید خدا رو شکر که زود خوب بود          سه شنبه بیست و هفتم شهریور 92 هشت ماه و سه روزگی  ...
28 آبان 1392

شعر مورد علاقه دخمر کوچولو

خیلی ذوق می کنم هر وقت که این شعرو برات می خونم از ته دل می خندی ذوق می کنی و سرتو تکون می دی ( نای نای می کنی )  شما این شعر رو با صدای خانم هنگامه یاشار گوش می دی     طبل بزرگم خیلی قشنگه وقتی که میزنم اینجور صدا  میده بُم برو بُم برو   بُم برو بُم برو       بُم برو بُم برو بُم بو ویولونی دارم خیلی قشنگه وقتی که میزنم اینجور صدا میده دین دیری دین دیری دین دیری دین دیری دین دین شیپوری دارم خیلی قشنگه وقتی که میزنم اینجور صدا میده دوم دورو رووم روو روو دوم دورو رووم روو روو ...
28 آبان 1392

مشاور تغذیه

امروز به خاطر خانم کوچولوی خودم رفتم پیش مشاور تغذیه، آترین جونم کلیه هاش سنگ سازه به همین دلیل نگران بودم که با یه اشتباه تغذیه ای باعث تشدید بیماریش بشم که مفید بود برام حال می نویسم که شاید راهنمای کسی با شرایط مشابه من باشه 1- تقریبا اکثر سنگ های کلیه کلسیمی هستند ( البته حتما باید بعد از دفع سنگ کلیه ،  بررسی بشه تا نوع سنگ مشخص بشه ولی گفتم اکثرشون کلسیمی هستند) 2- مشاور به من توصیه کرد مصرف اگزالات رو قطع کنم و مهمه که خوراکی هایی که حاوی اگزالات هستند را بشناسیم ( البته برای کودک من که کم سن هست و نمی تونه مایعات زیادی بنوشه این جوری تجویز شده که فعلا قطع بشه ولی شاید بزرگسالان بتونند همراه با مصرف مایعات فر...
28 آبان 1392

این روزها

این روزهای دخترک ما دنیایی پر از تلاش است، تلاش برای بلند شدن برای جلو رفتن، برای شیطنت های هر چه بیشتر، برای تولید انواع و اقسام صداها و غر زدن ها و در کل برای من و پدر جانش دنیایی پر از شادی و عشق، دنیایی که اگر نبود واقعا نمی دانم با وجود اینهمه گرفتاری چگونه می توانستیم روزگار را سپری کنیم.         یکشنبه پنجم آبان 92 نه ماه و یازده روزگی       ...
28 آبان 1392

عکس جدید

  ای خواب ای سر انگشت کلید باغ های سبز چشمهایت برکه تاریک ماهی های  آرامش کولبارت را بروی کودک گریان من بگشا و ببر با خود مرا به سرزمین صورتی رنگ پری های فراموشی                                                                   " فروغ فرخزاد"     پنج شنبه دوم آبان 1392 نه ماه و هشت روزگی   ...
28 آبان 1392

چقدر زود گذشت

وای خدا! باورم نمی شه که تو یه چشم به هم زدن 8 ماه از تولدت گذشت نازنیِِِِـــــــــــــنم انگار همین دیروز بود که از ناتوانیت در گرفتن اشیاء تعجب کرده بودم ( راستش من نمی دونستم نی نی ها اینقدر ناتوان هستند یعنی تا به حال به کارهای نی نی ها دقت نکرده بودم)، یا وقتی اقو اقو می کردی بال در می آوردم و تو آسمون ها سیر می کردم،  ولی امروز هشت ماه و 16 روز از عمر نازنینت می گذره  از وقتی رفتی تو نه ماهگی  بَ بَ ، نِم نِم ، مَ مَ ، و یه صدایی شبیه خاله البته خیلی نامفهوم، می گی  و چند تا از کارهای این روزهات جدیدیا بپر بپر یاد گرفتی، می زارمت رو شکمم و بپر بپر می کنی  میوه و آب میوه نمی خوری ( چه بد...
28 آبان 1392

دختر شیطون

باور کنین من مامان بدی نیستم تقصیر این دختر شیطون که یه لحظه آروم نمی گیره تا بتونم ازش یه عکس بگیرم بزارم اینجا   سه شنبه بیست و ششم شهریور 92 هشت ماه و دو روزگی    ...
28 آبان 1392

بببببببببببددددددددد ه

نه واقعا این انصاف این همه زحمت بکشی وسه این بچه ها، کلی منتظر بمونی و دلتو خوش کنی به شنیدن کلمه مامان و بابا از این جوجه ها اونوقت این خانوم خانومای ما اولین کلمه ای که یاد گرفته  اینه "   بده  "    "  تُپ بده  "   توپ بده همون بده رو هم با انواع اقسام صداها تلفظ می کنه  "   بِ دَ    "   ،   " ب ِ دِ  "   ، " بِ د ووووو   "     البته یک هفته ای می شه که این خانوم بده رو یاد گرفته         سه شنبه بیست و هشتم آبان 92 ده ماه و 4 روزگی ...
28 آبان 1392

بعد از اون عکسای خواب، اینم یک عکس در بیداری

ا لبته این عکس با موضوعیت " عکس جدید " در دسته موضوعات " هنر دست مامانی " هم قرار می گیره ای بابا بازم نگرفتـــــــــــــییییییی کلاه و شال گردن و پاپوشو می گم که هنر دست مامانی آترین خانومه         جمعه بیست و چهارم آبان 92 پایان ده ماهگی البته این عکس مال تقریبا 10 روز پیش ...
28 آبان 1392

یه خبر فوق العاده بدددددددددددددددددددد

البته نه ! یه لحظه یادم رفت درسته که این خبر خیلی بده برای ما ولی خب همیشه یادم هست که " می تونست از این بد تر هم بشه " پس بازم مثل همیشه خدا رو شکر حتی به خاطر این سهل اتگاری و اتفاق بد چند رو پیش ها که دختر خانوممون روی شکم دراز کشیده بود و منم پیشش دراز کشیده بودم ، هی غر می زد که برش گردونم، منمممممممممممممم که تنبل بلند نشدم که حالتشو درست کنم همون جوری دراز کشیده  اومدم بر گردونمش یه لحظه دست آترین جونم زیرش موند و ....... بقیش دیگه احتمالا قابل حدسه   نه در نرفت ، شکستــــــــــــــــــــــ !!!! به همین راحتی البته واقعا به خاطر تنبلی من نبود چون من اصلن فکرشم نمی کردم که اینجوری بشه و همیشه خیلی راحت برش می گ...
28 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آترین جوجو می باشد